زمان تقریبی مطالعه: 21 دقیقه

جلال‌الدین خوارزمشاه

جَلالُ‌‌الدّینِ خوارَزْمْشاه، آخرین سلطان (ﺣﻜ 617-628 ق / 1220-1231م) سلسلۀ خوارزمشاهیان، که چندی دلاورانه در برابر مغولان پایداری کرد. وی فرزند ارشد سلطان محمد خوارزمشاه (حک‍ 596-617 ق / 1200-1220م) بود که از مادری هندی به نام ‌‌آی چیچاک (چیچک) زاده شد (نسوی، سیرة ... ، 25، 40؛ ابو الفدا، 6 / 48؛ ابن ابی الحدید، 8 / 227).
در منابع مختلف لقب او را به صورتهای مینکبرنی، منکبرنی و منکبرتی آورده‌اند؛ اما با وجود پژوهشهای بسیار، شکل درست آن مشخص نشده است. محمد قزوینی تصریح کرده که این واژه در تمام منابع کهن عربی و فارسی منکبرنی است (2 / 284-287) و در معنی آن آورده‌اند که واژه‌ای ترکی است مرکب از دو جزءِ «منک» به معنای خال، و «بورن» به معنای بینی، و خود کلمه به معنی بینی خال‌دار است (ﻧﻜ : کاشغری، 1 / 334، 3 / 266؛ غفاری، 122 ؛ فرهاد میرزا، 203-204). اما برخی از پژوهشگران این کلمه را مرکب از جزء مغولی «منکو» به معنای جاوید و جزء ترکی «برتی» (از مصدر «بیرماک») به معنای دادن می‌دانند که به معنای خداداد است (بلوشه، 2 / 561؛ دوسن، I / 195، نیز مقدمه 12). ‌این واژه در دو سکۀ نفیس که توسط زامباور و توماس قرائت شدند، به صورت منکبرتی (ﻧﻜ : آلیاری، 7) و منکبرین ضرب شده است (ﻧﻜ : قزوینی، 2 / 287؛ الیت، II / 549).
از زمان تولد و نخستین سالهای زندگی جلال الدین چندان اطلاعی در دست نیست. پدرش سلطان محمد در 612 ق / 1215م پس از برانداختن دولت غوریان حکمرانی آن نواحی را به جلال‌الدین سپرد، اما او را به سبب رشادتهایش نزد خود نگاه داشت و کربرملک را به نیابت او به ولایت غور فرستاد (نسوی، همان، 25؛ جوینی، 2 / 86؛ شبانکاره‌ای، 138؛ منهاج، 1 / 309، 315).
در614 ق پس از غلبۀ سلطان محمد بر اتابک سعد زنگی و تحمیل شرایطی بر او، جلال الدین با دختر اتابک ازدواج کرد (وصاف، 154؛ احمد زرکوب، 52). پیش از آغاز یورش سراسری مغولان به‌ایران، شجاعت جلال الدین در نبردی با آنان مانع از شکست سپاه خوارزم گردید (جوینی، 1 / 51-52؛ لمب، 125)؛ با‌این همه، سلطان محمد به شدت از مغولان بیمناک شد، به گونه‌ای که چون در 617 ق هجوم آوردند، پافشاری جلال‌الدین برای مقاومت و یا واگذاری فرماندهی جنگ به او نتیجه‌ای نداشت و سلطان به سوی نواحی غربی خراسان گریخت (جوینی، 2 / 104-107). پس از آنکه سلطان به آبسکون رسید، ازلاغ شاه را از ولیعهدی خلع کرد و جلال الدین را ولیعهد گردانید (نسوی، همان، 25، 55؛ رشید الدین، 1 / 510؛ وصاف، 583).
جلال الدین پس از مرگ پدر از راه منقشلاق به خیوه، پایتخت خوارزم روانه شد؛ اما به سبب نا توانی در دفع توطئۀ برادران و گروهی از سرداران خوارزم، همراه تیمور ملک و شماری جنگجو به خراسان رفت و نزدیک شهر نسا گروهی از مغولان را شکست داد (نسوی، همان، 56-60؛ جوینی،2 / 130-132؛ رشیدالدین،1 / 511). آنگاه به نیشابور رفت و در آنجا نیز نتوانست لشکری گرد آورد و چون مغولان در پی او بودند، به سرعت خود را به زوزن رساند؛ امابه سبب آنکه دروازه‌های شهر را بر روی او نگشودند، روی به غزنه نهاد. در‌این شهر لشکریان امین الملک، پسر دایی جلال الدین و جنگجویان دیگر از ترک و افغان و خلج به او پیوستند و سلطان شکستی سخت بر مغولان ــ که قلعۀ قندهار را محاصـره کرده بودنـد ــ وارد کرد (نسوی، همان، 60-65؛ جوینی، 2 / 133-135؛ رشیدالدین،1 / 511-512، 521؛ دوسن، I / 296-300؛ برتشنایدر، I / 280). جلال الدین که با‌این سپاه انبوه جان تازه‌ای یافته بود، گروه دیگری از مغولان را در دژ والیان به سختی شکست داد (منهاج، 2 / 117؛ دوسن، I / 300). چنگیزخان که از پیروزیهای خوارزمشاه بیمناک شده بود، شیکی قوتوگو را برای مقابله با وی گسیل داشت، ولی او نیز در نبرد مشهور پروان از سلطان شکست خورد. به دنبال این حادثه افسانۀ شکست‌ناپذیری مغولان شکسته شد و ساکنان بسیاری از شهرها بر مغولان شوریدند. اما سران سپاه جلال‌ الدین پس از نبرد پروان بر سر تقسیم غنایم اختلاف یافتند و شماری از گروههای نظامی از افغان و خلج، جلال الدین را رها کردند و رفتند (نسوی، سیرة،80-82؛ جوینی، 2 / 137-139؛ رشید‌الدین، 1 / 523- 524؛ ابن اثیر، 10 / 421-423؛ منجم باشی، 2 / 31؛ «تاریخ ... »، I / 198-199؛ ساندرز، 61).
چنگیزخان این زمان روی به غزنه نهاد و جلال الدین که توان مقابله در خود نمی‌دید، به سوی رودخانۀ سند عقب‌نشینی کرد، و در عین حال قراولان سپاه مغول را در هم شکست. کوشش جلال الدین برای گردآوری سپاه و تهیۀ کشتی برای عبور از رود سند بی نتیجه بود و چنگیزخان با سرعتی شگفت‌انگیز بیامد و در 8 شوال 618 ق / 25 نوامبر 1221م او را در کنار رود سند محاصره کرد. جلال الدین در ‌اینجا به سبب قرار گرفتن میان رودخانه و نیروهای مغول چاره‌ای جز جنگ نداشت. چنگیزخان نخست بر اثر رشادتهای خوارزمشاه از صحنۀ نبرد گریخت، اما سپس جناح راست سپاه خوارزمشاه به‌فرماندهی امین الملک را در هم شکست و پسر خردسال جلال‌الدین را به‌قتل رساند. خوارزمشاه که در شرایطی بس ناگوار گرفتار شده بود، اهل حرم را به اصرار آنان برای جلوگیری از ننگ اسارت به همراه خزاین و جواهرات در آب سند غرق کرد؛ سپس دلاورانه به سپاه مغول تاخت و با عقب راندن آنان سوار بر اسب شناکنان از رود خروشان گذشت (نسوی، همان، 82-84؛ جوینی، ‌2 / 139-142؛ رشید الدین، 1 / 525-527؛ بناکتی، 369-370؛ ‌برتشنایدر، I / 282,293؛ گروسه، 242-243)، چنان‌که موجب اعجاب و تحسین چنگیزخان شد (وصاف، 568-569).
جلال‌الدین با شماری اندک از یاران خود پس از چند روز در دو نبرد کوچک پیروز شد (فرشته، 2 / 315؛ تتوی، 5 / 3694) و چندی بعد با زانه شتره، صاحب کوه جودی روبه‌رو گشت. سلطان که از قدرت زانه شتره بیمناک بود، پس از مشورت با فرماندهان سپاه تصمیم گرفت به‌ایران بازگردد؛ اما در برابر یورش ناگهانی زانه شتره مجبور به مقابله شد و در کمال شگفتی به پیروزی رسید و غنایم بسیار به دست آورد و آوازه‌اش در هند پیچید. از آن سوی چنگیزخان سپاهی به فرماندهی بلانویان و توربای تقشی به هند گسیل داشت، ولی اینان بر جلال الدین دست نیافتند (نسوی، همان، 85-86؛ جوینی، 1 / 112، 2 / 144؛ رشید الدین، 1 / 71، 528، 546؛ فرشته، 2 / 316؛ «تاریخ»، I / 204؛ برتشنایدر، I / 282, 287, 293؛ بارتولد، 446).
جلال ‌الدین نخست به دهلی رفت و از شمس الدین التتمش یاری جست، اما التتمش اعتنا نکرد و سلطان روی به لاهور نهاد (جوینی، 2 / 145؛ رشیدالدین، 1 / 546؛ سرهندی، 80-81؛ تتوی، 5 / 3695؛ بویل، 322) و دختر رای کوکار سنکین، از راجه‌های هند را به همسری گرفت. سپس حوادثی روی داد که موجب شد بـه قلمرو قبـاجه ــ فـرمانروای سنـد و مُلتـان ــ بتـازد. با آنکه قباجه به مدد شمس الدین التتمش سپاهی برای مقابله آماده کرد، ولی با شبیخون نیروهای خوارزمشاه، از میدان نبرد گریخت (نسوی، سیرة، 87-89؛ جوینی، 2 / 145-146؛ رشید الدین، 1 / 546-
 547؛ وصاف، 583؛ فرشته، 2 / 316؛ تتوی، 5 / 3696؛ بناکتی، 377)؛ اما چندی بعد میان شمس الدین و سلطان جلال‌الدین صلح شد (نسوی، همان،87؛ فرشته، همانجا).
سلطان سپس مناطق لاهور و سیبستان را با غنایم فراوان تصرف کرد و حکام آن ولایات را به شرط پرداخت خراج سالانه ابقا کرد. در‌این میان چنگیزخان جغتای را با سپاهی به شبه قاره گسیل کرد (نسوی، همان، 90؛ رشید الدین، 1 / 547؛ بناکتی، نیز فرشته، همانجاها؛ قس: جوینی، 2 / 147-148). حکومتهای محلی هند که دست‌نشاندۀ جلال الدین بودند، چون از تهدید و لشکرکشی مغولان برضد خوارزمشاه آگاه شدند، بر وی شوریدند و پیمان صلح را شکستند. بنابراین سلطان اوچا را غارت کرد و به آتش کشید (همو، 2 / 147-148؛ رشید الدین، نیز تتوی، همانجاها)، سپس به دیبل رفت و با تخریب بتخانۀ دیول، مسجد جامعی بنا کرد. شمس الدین التتمش باز به پیکار برخاست، ولی لشکریان جلال الدین او را در هم شکستند و به صلح وادارش کردند (نسوی، همان، 90-91؛ رشید الدین، نیز وصاف، همانجاها؛ ابن خلدون، 5 / 121؛ فرشته، همانجا؛ تتوی، 5 / 3697). جلال الدین پس از آن به دلایلی چون اتحاد حکومتهای محلی هند برضد وی، گسترش نفوذ غیاث‌الدین، برادر کوچکش بر بخشهایی از‌ ایران، و نیز تمایل فرماندهان سپاه برای بازگشت به‌ایران، جهان پهلوان ازبک و وفاملک را به نیابت حکومت قلمرو خود در هند و غزنه گمارد و در 621 ق / 1224م از راه مکران و کرمان به‌ایران بازگشت (نسوی، همان، 91-92؛ جوینی، 2 / 149؛ رشید الدین، 1 / 547-548؛ ابن فضل‌‌الله، 27 / 193-194، 223؛ فرشته، همانجا؛ ابوالفدا، 6 / 50).
براق حاجب، حاکم کرمان، با پیشکشهای فراوان از جلال‌الدین استقبال کرد. سلطان نیز دختر وی را به همسری گرفت و مدتی در کرمان ماند و سپس حکومت کرمان و لقب قتلغ‌خان به براق حاجب داد و رهسپار فارس شد (نسوی، همان، 94-96؛ رشید الدین، 1 / 548-549؛ وصاف، 584؛ حمدالله، 498، 529؛ ناصر الدین، 23-24). اتابک علاء الدوله، حاکم یزد در میانۀ راه فارس به خدمت سلطان رسید و از جانب وی به اتاخان ملقب، و به حکمرانی یزد منصوب گردید. سلغر شاه پسر اتابک سعد هم در فارس از جانب پدرش از سلطان استقبال کرد و به لقب قرا انداش مفتخر شد. سلطان پس از ازدواج با دختر اتابک، به اصفهان رفت و آن ولایت را گرفت (نسوی، همان، 96-98؛ جوینی، 2 / 150-153؛ رشید الدین، 1 / 549-550؛ ابن فضل الله، 27 / 194-195؛ ابوالفدا، 6 / 32؛ هاوُرث، III / 3-4؛ بویل، 324) و روی به خوزستان نهاد. در‌اینجا پس از تصرف شوشتر، برای مقابله با مغولان از الناصرلدین الله عباسی یاری خواست، اما خلیفه نه‌تنها پاسخ نداد، بلکه سپاهی به پیکار با جلال الدین روانه کرد. خوارزمشاه سپاه خلیفه را شکست داد و بصره و بعقوبه را محاصره نمود و با وجود توانایی برای فتح بغداد، از‌این کار صرف‌نظر کرد. وی همچنین مظفرالدین کوکبری را که از سوی خلیفه به جنگ آمده بود، درهم شکست؛ اما او را به حکومت اربل ابقا کرد (نسوی، سیرة، 109؛ جوینی، 2 / 153-156؛ ابن اثیر، 10 / 443-444؛ ابن کثیر، 13 / 105؛ ذهبی، 22 / 201، 242) و با او و الملک المعظم ایوبی که به مخالفت با برادرانش الکامل و الاشرف برخاسته بود، اتحادیه‌ای ایجاد کرد (ابن واصل، 4 / 146؛ ابن تغری‌بردی، 6 / 257؛ ابن کثیر، 13 / 98؛ مقریزی، 1(1) / 216؛ یافعی، 4 / 48؛ نیز ﻧﻜ : گوتشالک، 117,138).
جلال الدین سپس به آذربایجان لشکر کشید و بر مراغه دست یافت. آنگاه برای سرکوب شورش یغان طایسی به همدان رفت. یغان طایسی شکست خورد، اما به وساطت همسرش که خواهر جلال الدین بود، بخشیده شد و در زمرۀ سرداران سپاه خوارزمشاه قرار گرفت. سلطان سپس برای دفع شورش اتابک ازبک به سوی تبریز رفت. اتابک گریخت و ادارۀ تبریز را به همسرش دختر طغرل سوم سپرد. سلطان این شهر را در رجب 622 / ژوئیۀ 1225 به دست آورد و دولت اتابکان آذربایجان را برانداخت (نسوی، همان، 109-111؛ جوینی، 2 / 156-157؛ رشیدالدین، 1 / 552؛ وصاف، 584-585؛ ابن اثیر، 10 / 445-449؛ حسینی، 197؛ منجم باشی، 2 / 32-33؛ ذهبی، 22 / 190-191؛ بازورث، 170؛ بویل، 325-327).
خوارزمشاه پس از گسترش نفوذ خود در آذربایجان، به گرجستان لشکر کشید و دوین را تسخیر کرد، و در پی آن سپاه ملکۀ گرجستان را در گرنی شکست داد (نسوی، همان، 111-114؛ جوینی، 2 / 158-159؛ رشیدالدین، 1 / 552؛ ابن اثیر، 10 / 449- 450؛ دولوریه، XI / 205؛ آلن، 111). جلال‌ الدین قصد تصرف تفلیس داشت که به دنبال ورود خبر شورش مردم تبریز توسط شرف الملک وزیر، ناچار به آذربایجان بازگشت و شورش را سرکوب، و شهر گنجه را نیز تصرف کرد (نسوی، همان، 114-119؛ حمدالله، 498؛ ابن اثیر، 10 / 450-451؛ بویل، 327؛ ﻧﻜ : بازورث، 182).
خوارزمشاه سپس روی به تفلیس نهاد و در ربیع الاول 623 / مارس 1226 آن ولایت را تسخیرکرد. تخریب کلیساها، برپایی مساجد در محل آنها و فرمان قتل‌عام غیر مسلمانان تفلیس از مهم‌ترین اقدامات خوارزمشاه در‌این شهر به شمار می‌رود. کشتار و ویرانگری جلال الدین در تفلیس به گونه‌ای بود که عیسویان آن را از بزرگ‌ترین ضربات به مسیحیت و مشابه خونریزی تیتوس، امپراتور روم در اورشلیم می‌دانند. فتح تفلیس موجب شد که جلال الدین را چون سلطان محمود غزنوی از غازیان بزرگ اسلام قلمداد کنند (نسوی، همان، 121-122؛ جوینی، 2 / 163-164؛ وصاف، 585؛ ابن اثیر، 10 / 460-461؛ ابن کثیر، 13 / 112؛ سبط ابن جوزی، 8 / 634؛ نیز ﻧﻜ : اقبال، 119؛ هاورث، III / 6؛ دولوریه، XVI / 205-206؛ بویل، 328؛ گوتشالک، 138).
اتحاد سه جانبۀ خوارزمشاه با الملک المعظم و مظفر الدین کوکبری هم‌زمان با گسترش نفوذ وی در عراق عجم و آذربایجان مستحکم تر گردید. آنان برای مقابله با الاشرف ایوبی قصد حمله به شهرهای اخلاط، موصل، حمص و حماه کردند (ابن واصل، 4 / 175-176، 179-181، 204؛ ابن اثیر، 10 / 462؛ ابوالفدا، 6 / 34، 36؛ ابن عدیم، 8 / 3543)، که شورش براق حاجب در کرمان، سلطان را مدتی از آن قصد باز داشت (جوینی، 2 / 65؛ ابن اثیر، 10 / 462-464؛ وصاف، 585؛ میرخواند، 4 / 723؛ شبانکاره‌ای، 145؛ ابن خلدون، 5 / 128؛ مینورسکی،151)؛ اما چون به آذربایجان بازگشت، روی به شمال غربی نهاد و براساس تدبیری جنگی برای فریب حاجبعلی موصلی، حاکم اخلاط، ابتدا به تاخت و تاز در ابخاز پرداخت و به ناگاه بر قلعۀ اخلاط حمله کرد، اما کاری از پیش نبرد و به خوی ‌رفت (نسوی، همان، 124-126؛ ابن اثیر، 10 / 466-468، 472؛ ابن فضل الله، 27 / 198؛ ابن تغری بردی، 6 / 270؛ منجم باشی، 2 / 34-35؛ مینورسکی، 130, 151-152).
مقارن این احوال دشمنان خوارزمشاه که بیش از گذشته از قدرت وی بیمناک شده بودند، پیمانهای اتحاد منعقد می‌کردند. علاء الدین کیقباد سلجوقی با الاشرف ایوبی پیمان اتحاد بست. الکامل نیز از فردریک امپراتور آلمان کمک خواست؛ اما در ‌این میان المعظم درگذشت (ابن واصل، 4 / 202-203، 206-207؛ ابن اثیر، 10 / 465-466؛ مقریزی، 1(1) / 221-222؛ ابوالفدا، 6 / 36؛ گوتشالک، 141). جلال الدین سپس به قلمرو اسماعیلیان در الموت حمله کرد؛ آنگاه گروهی از مغولان را نزدیک دامغان شکست داد و به تبریز بازگشت (نسوی، سیرة، 132-134؛ ابن اثیر، 10 / 472-473؛ ابن کثیر، 13 / 117؛ ابن خلدون، 5 / 130؛ منجم‌باشی، 2 / 35).
وی در 22 رمضان 625 ق / 26 اوت 1228م نیز نزدیک اصفهان با مغولان جنگید. اگرچه به سبب خیانت برادرش غیاث الدین و یکی دیگر از سردارانش شکست خورد، اما با رشادتی شگفت‌انگیز شماری از مغولان را کشت و از معرکه گریخت. آنگاه روز عید فطر به اصفهان بازگشت و خیانت‌کاران را تنبیه کرد (نسوی، همان، 134-140؛ جوینی، 2 / 168-170؛ وصاف، 585-586؛ ابن‌اثیر، 10 / 476-477؛ حمدالله، 499؛ میرخواند، 4 / 723-724؛ بارتولد، 185؛ دوسن، III / 23-30).
خوارزمشاه پس از بازگشت به آذربایجان برای جبران بدرفتاری و ستم شرف الملک وزیر بر مردم، بازسازی ویرانیها را آغاز، و مردم را 3 سال از پرداخت مالیات معاف کرد (نسوی، همان، 157، 167-171؛ ابن اثیر،10 / 479-480؛ منجم باشی، 2 / 36). در‌این زمان ملکۀ گرجستان با حمایت پادشاهان سلجوقی و امرای شام سپاهی بزرگ برای جنگ با جلال الدین مهیا کرده بود. خوارزمشاه با وجود سپاهیان اندک به گرجستان تاخت و سپاه بزرگ گرجیان را در هم شکست (نسوی، همان، 172-173، 175؛ جوینی، 2 / 170-174؛ رشید الدین، 1 / 650-652؛ وصاف، 586؛ شبانکاره‌ای، 145؛ میرخواند، 4 / 724). جلال الدین همچنین در چند نبرد کوچک دیگر گرجیان را شکست داد. وی سپس با ملکۀ نخجوان عقد زناشویی بست و رهسپار فتح اخلاط شد (نسوی، همان، 180-181؛ ابن خلدون، 5 / 137؛ نویری، 27 / 279) و با تطمیع یکی از سرداران قلعه، سرانجام در 28 جمادی الآخر 627 ق / 11 مۀ 1230م آنجا را تصرف کرد و دستور قتل و غارت داد (نسوی، همان، 182-202؛ جوینی، 2 / 174-176؛ رشیدالدین، 1 / 652؛ ابن اثیر، 10 / 483-485؛ ابن عبری، 394 ، نیز 340؛ سبط ابن جوزی، 8 / 659-660؛ مقریزی، 1(1) / 236؛ ابن واصل، 4 / 240، 263-281، 294-297؛ یافعی، 4 / 64؛ گوتشالک، 181-186).
جلال الدین به هنگام محاصرۀ اخلاط فرمانروایی مناطق موصل، اربل، ‌ایوه و جبال را به خلیفۀ عباسی واگذار کرد و در مقابل از وی خواستار اعطای لقب سلطانی گردید، اما خلیفۀ عباسی از اعطای این لقب خودداری کرد و او را خاقان و جناب شاهنشاهی نامید (نسوی، همان، 155، 184-190، 196-198؛ ابن فوطی، 8-9، 13؛ ابوالفدا، 6 / 46). علاء الدین کیقباد سلجوقی به علت تسلیم نکردن رکن الدین جهانشاه، حاکم ارزنة الروم به وی از خوارزمشاه آزرده‌خاطر گردید. از آنجا که علاءالدین دوستی سلطان جلال الدین را با مظفر الدین کوکبری، ملک مسعود و رکن الدین جهانشاه را تهدیدی برای قلمرو سلجوقی می‌دانست، با وجود مکاتبات دوستانۀ گذشته با جلال الدین، برضد او با الاشرف ایوبی متحد شد (ابن واصل، 4 / 298؛ ابن کثیر، 13 / 127؛ نیز ﻧﻜ : ابن بی‌بی، 367-386؛ توران، 82-100؛ مینورسکی، 155-156).
تلاش خوارزمشاه برای حمله به سپاهیان شام و آسیای صغیر پیش از پیوستن آنان به یکدیگر، راه به جایی نبرد و در جنگ یاسی‌چمن در 28 رمضان 627 ق / 10 اوت 1230م از آنان شکست خورد و به خرتبرت و اخلاط، و سپس به خوی گریخت. علاء الدین و الاشرف نیز ارزنة الروم و اخلاط را تصرف کردند و خواهان صلح شدند. سلطان پیمان صلح با الاشرف را پذیرفت و از صلح با علاء الدین سر باز زد؛ ولی پس از آگاهی از
پیشروی سپاه 100 هزار نفری مغولان به فرماندهی جرماغون نویان، پیمان صلح با علاءالدین را نیز پذیرفت (نسوی، همان، 205-209؛ جوینی، 2 / 180-182؛ رشیدالدین، 1 / 652-653؛ ابن اثیر، 10 / 486-487؛ ابن بی‌بی، 391-413؛ آق‌سرایی، 33؛ ابن واصل، 4 / 301-298، 315-316؛ بدلیسی، 369-370؛ هامر پورگشتال، I / 28-29).
خوارزمشاه که گمان می‌کرد مغولان زمستان را در عراق سپری می‌کنند، به تبریز رفت و سپاه خود را در دشت مغان پراکنده کرد؛ اما چون از پیشروی طلیعۀ سپاه مغول تا زنجان مطلع گردید، برای سازماندهی نیروهای خود با شتاب به دشت مغان رفت. با ‌این حال به سبب اشتغال به شکار و خوشگذرانی، بدون مقاومتی از برابر هجوم ناگهانی مغولان گریخت. وی سپس مجیر الدین یعقوب را برای درخواست یاری نزد الاشرف فرستاد، اما بر اثر خیانت شرف الملک وزیر ‌این مأموریت نتیجه‌ای نداد. شرف الملک وزیر افزون بر تعدی به اموال سلطان، وی را ظالم نامید و الاشرف ‌ایوبی و علاء الدین سلجوقی را به تسخیر قلمرو سلطان در اران و آذربایجان تحریک کرد. جلال ‌الدین نیز شرف‌الملک را گرفت و به قتل رساند (نسوی، نفثة ... ، 17-20؛ رشید الدین، 1 / 654-655؛ جوینی، 2 / 184-185؛ ناصر الدین، 98-99؛ دوسن، III / 48-55). سپس ضمن گریز از تعقیب مغولان به گنجه رفت و پس از سرکوب شورشیان آن شهر، پیکهایی به جانب الاشرف و المظفر شهاب‌الدین غازی فرستاد و از آنان برای غلبه بر مغولان کمک خواست، که البته بی نتیجه بود (نسوی، سیرة، 235-239؛ ابن خلدون، 5 / 142-143؛ دوسن، III / 56-58؛ هاورث، I / 130-131, III / 16).
خوارزمشاه سپس خرتبرت، ارزنجان و ملطیه را غارت کرد و در جبل جور برای حمله بر مغولان پناه گرفت، اما در پی خبری نادرست مبنی بر بازگشت مغولان، به شهر هانی رفت و به خوشگذرانی پرداخت. از‌این‌رو در سحرگاه روز بعد و با لباس خواب برابر مغولان مهاجم به شهر آمِد گریخت. دروازۀ شهر آمد به روی او گشوده نشد و در نتیجه سلطان به همراه شمار اندکی از یاران خود به روستایی نزدیک میافارقین رفت، اما به سبب حملۀ دوبارۀ مغولان فرار کرد. نظریات مختلفی دربارۀ سرنوشت نهایی خوارزمشاه بیان شده است. به گفتۀ نسوی وی پس از فرار از دست مغولان، سرانجام در 628 ق / 1231م توسط کردان میافارقین دستگیر، و پس از چندی کشته شد. ملک المظفر با آگاهی از مرگ سلطان، قاتلان وی را مجازات کرد و استخوانهای جلال الدین را به خاک سپرد (نسوی، همان، 239-247؛ جوینی، 2 / 187-191؛ رشیدالدین، 1 / 655-656؛ وصاف، 587؛ ابن اثیر، 10 / 492؛ ابن کثیر، 13 / 132؛ ابن عبری، 396؛ گوتشالک، 194-197). برخی نیز بر آن‌اند که خوارزمشاه پس از آن در لباس صوفیان به پینه‌دوزی پرداخت، تا آنکه50 سال بعد در روستای صرصر در نزدیکی بغداد درگذشت (بدلیسی، 371؛ دولتشاه، 112-113؛ هاورث، III / 19).
شجاعت و مهارت جلال الدین در فنون جنگی موجب شد تا مدتها در برابر مغولان پایداری کند، اما افزایش نفوذ جلال الدین در گرجستان، ارمنستان و شمال بین النهرین، موجب نگرانی بسیار دولتهای سلجوقیان روم و‌ایوبیان شام بود. در پی این نگرانیها ‌این 3 دولت مسلمان هرگز نتوانستند در مقابل مغولان متحد شوند. پس از مرگ جلال الدین نیز در پی بر هم خوردن توازن قدرت در منطقه، اتحاد ‌ایوبیان و سلجوقیان نیز از هم گسست و مغولان بدون مانع سرزمینهای غرب اسلامی را هم تسخیر‌‌ کردند. یاد پایداری سرسختانۀ جلال‌الدین در برابر مغولان پس از مرگ او در میان مردم باقی ماند، و حتى ادعاهای دروغین افرادی که خود را جلال الدین خوارزمشاه معرفی می‌کردند، سبب شادی مردم و نگرانی دشمنان وی می‌گردید (جوینی، 2 / 191-192؛ حمدالله، 530-531؛ ناصرالدین، 33-34؛ ابن‌عبری، 342-343؛ منجم‌باشی، 2 / 40؛ اشپولر، 31-32؛ بویل، 335؛ رانسیمان، 3 / 252، 361-362؛ گروسه، 325).

مآخذ

آق‌سرایی، محمود، تاریخ سلاجقه (مسامرة الاخبار و مسایره الاخیار)، به کوشش عثمان توران، آنکارا،1943م؛ آلیاری، حسین، «تحقیقی دربارۀ منکبرتی»> نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز، 1345ش، شم‍ 4؛ ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغة، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، 1966م؛ ابن اثیر، الکامل، به کوشش ابوالفدا عبدالله قاضی، بیروت، 1415ق؛ ابن بی بی، حسین، الاوامر العلائیة فی الامور العلائیة، به کوشش عدنان صادق ارزی، آنکارا،1956م؛ ابن تغری بردی، النجوم؛ ابن خلدون؛ العبر؛ ابن عبری، غریغوریوس، تاریخ مختصر الدول، ترجمۀ عبدالمحمد ‌آیتی، تهران،1377ش؛ ابن عدیم، عمر، بغیة الطلب، به کوشش سهیل زکار، بیروت، 1988م؛ ابن فضل‌الله عمری، مسالک الابصار، به کوشش فؤاد سزگین، فرانکفورت، 1988م؛ ابن فوطی، عبدالرزاق، الحوادث الجامعة، بیروت،1987م؛ ابن کثیر، البدایة و النهایة، بیروت، 1408ق / 1988م؛ ابن واصل، محمد، مفرج الکروب، به کوشش حسنین محمد ربیع، بیروت، 1972م؛ ابوالفدا، المختصر فی اخبار البشر، بیروت، 1961م؛ احمد زرکوب، شیرازنامه، به کوشش بهمن کریمی، تهران، 1350ش؛ اقبال آشتیانی، عباس، تاریخ مفصل ایران، از استیلای مغول تا اعلان مشروطیت، تهران،1356ش؛ بارتولد، و. و.، تاریخ ترکهای آسیای مرکزی، ترجمۀ غفار حسینی، تهران، 1376ش؛ بدلیسی، شرف خان، شرف‌نامه، به کوشش ولادیمیر ولیامینوف زرنوف، تهران،1372ش؛ بلوشه، گابریل، تعلیقات بر جامع التواریخ رشید‌الدین فضل‌الله، لیدن،1916م؛ بناکتی، داوود، تاریخ، به کوشش جعفر شعار، تهران، 1348ش؛ تتوی، احمد، تاریخ الفی، به کوشش غلامرضا طباطبایی مجد، تهران،1382ش؛ جوینی، عطاملک، تاریخ جهانگشای، به کوشش محمد قزوینی، لیدن، 1911م؛ حسینی، علی، اخبار الدولة السلجوقیة، به کوشش محمد اقبال، لاهور، 1933م؛ حمدالله مستوفی، تاریخ گزیده، به کوشش عبالحسین نوایی، تهران ،1362ش؛ دولتشاه سمرقندی، تذکرة الشعراء، به کوشش محمد رمضانی، تهران،1338ش؛ ذهبی، محمد، سیر اعلام النبلاء، به کوشش شعیب ارنؤوط و محمد نعیم عرقسوسی، بیروت، 1413ق؛ رانسیمان، استیون، تاریخ جنگهای صلیبی، ترجمۀ منوچهر کاشف، تهران، 1360ش؛ رشیدالدین فضل‌الله، جامع التواریخ، به کوشش محمد روشن و مصطفى موسوی، تهران،1373ش؛ سبط ابن جوزی، یوسف، مرآة الزمان، حیدرآباد دکن، 1952م؛ سرهندی، یحیى، تاریخ مبارک‌شاهی، به کوشش آفتاب اصغر، لاهور،1986م؛ شبانکاره‌ای، محمد، مجمع الانساب، به کوشش هاشم محدث، تهران،1363ش؛ غفاری قزوینی، احمد، تاریخ جهان آرا، به کوشش مجتبى مینوی، تهران،1343ش؛ فرشته، محمد قاسم، تاریخ، نسخۀ عکسی موجود در کتابخانۀ مرکز، شم‍ 1431؛ فرهاد میرزا قاجار، زنبیل، به کوشش محمد رمضانی، تهران، 1345ش؛ قزوینی، محمد، تعلیقات بر تاریخ جهانگشای (نک‍ : هم‍ ، جوینی)؛ کاشغری، محمود، دیوان لغات الترک، استانبول، 1335ق؛ مقریزی، احمد، السلوک، به کوشش محمد مصطفى زیاده، قاهره، 1956م؛ منجم باشی، احمد، جامع الدول، نسخۀ عکسی موجود در کتابخانۀ مرکز، شم‍ 1 / 50؛ منهاج سراج، عثمان، طبقات ناصری، به کوشش عبدالحی حبیبی، کابل، 1342ش؛ میرخواند، محمد، روضة الصفا، تهذیب و تلخیص، عباس زریاب، تهران،1373ش؛ ناصر‌الدین منشی کرمانی، سمط العلى، به کوشش عباس اقبال آشتیانی، تهران، 1328ش؛ نسوی، محمد، سیرة السلطان جلال‌الدین منکبرتی، به کوشش هوداس، پاریس، 1891م؛ همو، نفثة المصدور، به کوشش امیر حسن یزدگردی، تهران،1343ش؛ نویری، احمد، نهایة الارب، به کوشش سعید عاشور، قاهره، 1405ق؛ وصاف، تاریخ، به کوشش محمدمهدی اصفهانی، تهران، 1338ش؛ یافعی، عبدالله، مرآة الجنان، حیدر آباد، 1339ق؛ نیز:

Allen, W. E., A History of the Georgian People, London, 1971; Bar Hebraeus, The Chronography, tr. E. A. W. Budge, London, 1932; Barthold, W.W., Turkestan Down to the Mongol Invasion, London, 1958; Bosworth, C. E., «The Political and Dynastic History of the Iranian World», The Cambridge History of Iran, vol.V, ed. J.A.Boyle, Cambridge, 1968; Boyle, J. A., «Dynastic and Political History of Il-khans», ibid; Bretschneider, E., Mediaeval Researches from Eastern Asiatic Sources, London, 1967; D’ohsson, C., Histoire des Mongols, Amsterdam, 1834; Dulaurier, M. E., «Les Mongols d’aprés les historiens arméniens», JA, vol.XI, 1858, vol. XVI, 1860; Elliot, H. M., The History of India, ed. J. Dowson, Lahore, 1976; Gottschalk, H. L., Al-Malik al-Kāmil von Egypten und seine Zeit, Wiesbaden, 1958; Grousset, R., L’Empire Mongol, Paris, 1941; Hammer-Purgstall, J., Geschichte des osmanischen Reiches, Graz, 1963; Howorth, H. H., History of the Mongols, New York, 1880; Lamb, H., Genghis Khan, New York, 1927; Minorsky, V., Studies in Caucasian History, London, 1953; Saunders, J. J., The History of the Mongol Conquests, London, 1971; The Secret History of the Mongols, tr. F.W. Cleaves, Cambridge, 1982; Spuler, B., Die Mongolen in Iran, Leiden, 1985; Turan, O., Türkiye Selçukluları, Ankara, 1988.

آخرین نظرات
کلیه حقوق این تارنما متعلق به فرا دانشنامه ویکی بین است.